مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

مامانی و مهــــــــــــراد و بابایی

مهراد در صحنه های نبرد!

هماورد میطلبم واسه من شاخ میــشـــــــــــــی؟؟؟میزنم شاختومیشکونم ..   جوک تعریف نکن دیگه..بذار حالت جدیمو حفظ کنم     بچه م تو رودربایستی مونده که بخنده یا بجنگه!   نمیدونم چرا اشکم میاد     شیر مامان تا شیش ماه تنها غذای منه تا من بشم دو ساله همراه هر غذایی ، شیرم ادامه داره نه شیر خشک نه شیشه ..... شیر مامان همیشه !!!                 البته انگار این زهر ماری هم تا همون حدودا ادامه داره!!!   اینام هویییژوری...
31 شهريور 1392

بشنو از من....

بشنو از من کودکـــــــــــــــــــــــــــــ من پیش چشم مرد فردا . . . زندگانی خواه تیره، خواه روشن . .     هست زیــــبــــــا هست زیــــبـــــــــــــــــا هست زیــــبـــــــــــــــــــــــــــــا       ...
31 شهريور 1392

عشقم ..قلبم..عمرم..جـــانم

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت، نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو ! « دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس ! « دوستت دارم » را با من بسیار بگو ! فریدون مشیری   ...
31 شهريور 1392

شب یلدایی بی نظیر(91)

امسال برای مراسم شب یلدا بر خلاف روال معمول که کوچکترها خانه بزرگترها جمع میشوند ما نمیتونستیم بریم خونه بزرگترا و پدرجون اینا اومدن خونمون.. بابا ابراهیم اینام مهمون داشتند نمیتونستن بیان..   اینم سفره ای که با کمک مادرجون و هنرنمایی خاله ف ف (هندوانه مخصوص) چیدیم       دایی جون که به لاکی کشمش میداد!   و اینم پسر چچلمون که بعدش لالاکرد...     اینم جولابای چچل:   ...
24 شهريور 1392

روزهای پیشرفت

وقتی مهراد مامان برای اولین بار داشت پستونک میخورد:         اولین بارهاییکه پسرم با جغجغه اش بازی میکنه   ...
24 شهريور 1392

چهل چهلی

40 روزگی پسرقشنگمون مصادف شده با ایام محرم .. مام جیگرطلامونو علی اصغر کردیم..ایشالا که خودش نگهدارش باشه...             اینم پدرجون که تعزیه خوانی میکرد...               ...
20 شهريور 1392

بازی با آقــای پدر !

  فونت زيبا ساز       بابایی براش شکلک درمیاره..مهراد با تهجب :   با دقت بیشتر     بابا منو بذار زمین لفطن. ..ما مردی شدیم واسه خودمونا بیخیل از این شوخیا با ما نکن   دست جلو مماخ؟؟؟ کم کم دارم عصبی میشما    وقتــــــــــــــــــی مهــراد قـاط میـــــــــــــــــــزند     بسسسسسسسسسسسه دیگه مگه من بچچچچه ام؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
15 شهريور 1392

اولین دیدار

مهراد من... گل خوشبوی من.. فرشته آسمونی..شاهزاده زیبای من.. مرد کوچک من.. پاقدمت مبارک .. با اومدنت شادی رو به دل مامان نسرین و بابا امید آوردی.. همیشه زنده باشی پسرم.. سالم و سلامت و موفق و شاد و سرزنده و پرامید و عاقبت بخیر بشی ان شاءالله ...                 ساعت 8.5 صبح در حال رفتن به بیمارستان...آخرین عکسهای دونفره     مامان و مامان جدید!   مهراد خوابالو.... همش لالا داشت..   لبخند ژکوند ... وقتی برای اولین بار آوردیمت خونه مادرجون و گذاشتیمت توی تختت این لبخند ملیح و دلنشین روی لبای نازنینت بود نفس مامان   &n...
15 شهريور 1392

ختنه پسری

سه روز مونده به ماهگرد دومت بردیمت پیش دکتر محمدوفا پروند تو میرداماد...از قبل هماهنگ کرده بودیم و وسایل موردنظر رو همراه بردیم.. دل توی دلم نبود جان مادر.... اما سعی کردم به خودم بگم باید مادر قوی ای باشمو از هیچی نترسم..پسرم باید بتونه به مادرش تکیه کنه..دکتر ازمون خواست فقط یک نفر توی اتاق باشه و من میخواستم پیشت باشم اما بابایی اجازه نداد و گفت تو دلشو نداری ...توی اتاق انتظار با دو مادربزرگت نشسته بودمو تو دلم دعامیخوندمو صدای گریه کوتاهت و -گهگداری وقتی ضعف میکردی میگفتی: هههییییییییییییییییییییی!-  میشنیدمو بند دلم پاره میشد نازنینم..اون لحظات برای من کشدارترین لحظات بودن اما ظاهر خونسردمو حفظ میکردم تا درون پر از آتشم مخفی بمونه...
15 شهريور 1392

منتخبی از عکسای مهراد کوچولوی ما

عروسک من و عروسک ف ف     ملوان زبل من     زیادی حرف بزنی فکتو میارم پایینا . . غده زیر بغل بچه ام(عوارض واکسن ب ث ژ)   خلسه   متفکر نکته سنج یا ریزبین!!     چشم قشنگ مامان               ...
10 شهريور 1392
1